نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
نعل باژگونه. نعل باشگونه. نعل وارون. نعل واژون. نعل دگرگون. نعل معکوس. نعل واژونه. کنایه از وسیلۀ فریب دادن و گمراه ساختن دیگران: نعل وارونه ست جام می ز ساقی خواستن ورنه خوناب جگر پیمانۀ مارا بس است. صائب. - نعل وارونه زدن، رسم است که دزد در موقعی که بخواهد کسی نفهمد از کدام جا رفته است نعل وارونه به اسب خود می زند تا نشان پاهای اسب بعکس راهی که رفته است، افتد. جنگی ها هم در مقام خدعه جنگی چنین می کنند. (از فرهنگ نظام) (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). رد گم کردن. آن را که در تعقیب است گمراه ساختن و به جهت مخالف فرستادن. بخلاف واقع تظاهر کردن: تا نشان سم اسبت گم کنند ترکمانانعل را وارونه زن. قاآنی
نعل باژگونه. نعل باشگونه. نعل وارون. نعل واژون. نعل دگرگون. نعل معکوس. نعل واژونه. کنایه از وسیلۀ فریب دادن و گمراه ساختن دیگران: نعل وارونه ست جام می ز ساقی خواستن ورنه خوناب جگر پیمانۀ مارا بس است. صائب. - نعل وارونه زدن، رسم است که دزد در موقعی که بخواهد کسی نفهمد از کدام جا رفته است نعل وارونه به اسب خود می زند تا نشان پاهای اسب بعکس راهی که رفته است، افتد. جنگی ها هم در مقام خدعه جنگی چنین می کنند. (از فرهنگ نظام) (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). رد گم کردن. آن را که در تعقیب است گمراه ساختن و به جهت مخالف فرستادن. بخلاف واقع تظاهر کردن: تا نشان سم اسبت گم کنند ترکمانانعل را وارونه زن. قاآنی
کنایه از کاری است که مردم بدان پی نبرند. (برهان) (آنندراج). - نعل واژگون بستن، مردم را در جستجوی خود در شک انداخته بطرف خلاف مقصود سرگردان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نعل وارونه شود
کنایه از کاری است که مردم بدان پی نبرند. (برهان) (آنندراج). - نعل واژگون بستن، مردم را در جستجوی خود در شک انداخته بطرف خلاف مقصود سرگردان کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به نعل وارونه شود
نعل وارون. نعل وارونه. نعل واژگونه. رجوع به نعل وارونه شود: نعل بینی باژگونه در جهان تخته بندان را لقب آمد شهان. مولوی. نعل های باژگونه ست ای پسر عقل کلی را کند هم خیره سر. مولوی. نعل های باژگونه ست ای سلیم نفرت فرعون را دان از کلیم. مولوی. در دهر هر پیاده سواری است لیک گنج بی نعل باژگونه کجا می توان گرفت. کاتبی. - نعل باژگونه زدن، رد گم کردن. ایز گم کردن. کسی را که در تعقیب است گمراه کردن و به جهت مخالفت روانه ساختن: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. که زنم نعل باژگونه بسی نکته ام را نکرد فهم کسی. بهأولد. - نعل باژگونه کردن، نعل بازگونه زدن: به گنج فیض تو هر مه مگر فلک پی برد که کرد آخر مه باژگونه نعل ستور. کاتبی
نعل وارون. نعل وارونه. نعل واژگونه. رجوع به نعل وارونه شود: نعل بینی باژگونه در جهان تخته بندان را لقب آمد شهان. مولوی. نعل های باژگونه ست ای پسر عقل کلی را کند هم خیره سر. مولوی. نعل های باژگونه ست ای سلیم نفرت فرعون را دان از کلیم. مولوی. در دهر هر پیاده سواری است لیک گنج بی نعل باژگونه کجا می توان گرفت. کاتبی. - نعل باژگونه زدن، رد گم کردن. ایز گم کردن. کسی را که در تعقیب است گمراه کردن و به جهت مخالفت روانه ساختن: همه نعل مرکب زنم باژگونه به وقتی کزین تنگ جا می گریزم. خاقانی. که زنم نعل باژگونه بسی نکته ام را نکرد فهم کسی. بهأولد. - نعل باژگونه کردن، نعل بازگونه زدن: به گنج فیض تو هر مه مگر فلک پی برد که کرد آخر مه باژگونه نعل ستور. کاتبی
کنایه از کاری که مردم بدان پی نبرند. (انجمن آرا). وسیلۀ فریب دادن و گمراه ساختن. نعل وارونه. رجوع به نعل وارونه شود: عشق خوش دارد مرا بهر فریب دیگران پیش پای ساده لوحان نعل وارونش منم. صائب
کنایه از کاری که مردم بدان پی نبرند. (انجمن آرا). وسیلۀ فریب دادن و گمراه ساختن. نعل وارونه. رجوع به نعل وارونه شود: عشق خوش دارد مرا بهر فریب دیگران پیش پای ساده لوحان نعل وارونش منم. صائب